سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ثانیه ها...

سالها ثانیه ها را بشمارم ، بر سر عهدی که با تو دارم...

پیرهن مشکی

باید از اعماق وجود بو کرد، حتما بویش را میفهمی، نامش محرم است...

محرم از راه میرسد و هر دلی را که حسینی است با خود میبرد

مجال نوشتن نیست

باید محرم را دید، بوئید و یا حتی.... بوسید

وضو میگیریم... به سراغ لباسهایمان میرویم، نیت میکنیم...

 



و از میان رنگها و مدلهای مختلف لباسها یک رنگ ساده را بر میگزینیم ... مشکی...


بی وضو نباید لمسش کرد!، وقتی بویش میکنی، بوی محرم سال قبل را میدهد


بوی بغضی که با السلام علیک یا ابا عبدالله روز اول ترکید... بوی یاسی که این بار مشکی شده است...

از مادرش اجازه میگیریم...و رخت مشکی عزا را بر تن میکنیم

الهی لطفت شامل حالم شده، یاری ام نما مَحرم باشم در مُحرم ِ ارباب بی کفن...
 


[ چهارشنبه 91/8/24 ] [ 9:18 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


فیلم ایرانی یک خانواده محترم

به گزارش رجانیوز، چند روز پیش، هاشم میرزاخانی - مدیرعامل انجمن سینمای جوان و از مدیران اعزامی به کن در یک نشست خبری از ملت ایران به سبب اکران فیلم «یک خانواده محترم» - که به گفته‌ی او فیلمی موهن و تمسخرآمیز نسبت به شهدا و امام خمینی (ره) بود - در جشنواره‌ی کن عذرخواهی کرد و گفت: «زمانی که این فیلم در جشنواره‌ی کن به نمایش درآمد، من از شدت خجالت هر دقیقه بیشتر در صندلی فرو می‌رفتم و به عنوان یک ایرانی پیش از آنکه چراغ‌ها روشن شود از سالن خارج شدم تا بیش از این مورد توهین قرار نگیرم.» اما تلخ‌ترین نکته‌ای که میرزاخانی در این نشست خبری به آن اشاره کرد، واکنش توهین‌آمیز تماشاگران در هنگام اکران این فیلم در کن بود. «متاسفم که بگویم در پی نمایش «یک خانواده‌ی محترم» در جشنواره‌ی کن، کشور عزیزمان ایران هو شد.

گفتنی است که فیلم «یک خانواده‌ی محترم» روایت‌گر زندگی یک خانواده‌ی شهید است. مطابق داستان فیلم، فرزند دوازده ساله‌ی این خانواده بعد از اینکه با پدر درگیر می‌شود و از او یک سیلی جانانه نوش جان می‌کند، آن‌قدر سرخورده می‌شود که تصمیم می‌گیرد به جبهه‌ها برود و همان جاها هم به شهادت می‌رسد! جالب آنکه در نمای بعدی، در یک تصویر آرشیوی حضرت امام (ره) را می‌بینیم که مشغول صحبت با رزمندگان است و به صورت کاملاً اتفاقی،‌ همه‌ی رزمندگان دور و اطراف او نوجوانان کم و سن سال هستند! به عبارت دیگر، کارگردان فیلم به صورت هوشمندانه‌ای این مفهوم را القا می‌کند که اکثر شهدای کم سن و سال دفاع مقدس، تحت تأثیر یک بحران عاطفی کودکانه و خیره‌سری‌های خاص سن بلوغ راهی جنگ شدند!

در ادامه‌ی فیلم (البته به صورت فلاش بک) می‌بینیم که پدر شهید بعد از شهادت پسرش، همسر داغدارش را به آسایشگاه روانی می‌فرستد تا خود با زن دیگری ازدواج کند! در این میان آرش، یکی از فرزندان این خانواده، به فرانسه می‌رود و مشغول تحصیل می‌شود. حالا با گذشت بیست و دو سال، آرش (با بازی بابک حمیدیان) در کسوت یک استاد دانشگاه از فرانسه به ایران برمی‌گردد و اوضاع "سیاه و کثیفی" که کارگردان از ایران زمین به تصویر کشیده است را از نزدیک رصد می‌کند. در واقع، او از «بهشت فرانسه» وارد ماجراهای خانواده‌ای می‌شود که بقیه‌ی اعضای خانواده هم در شرارت و پلیدی و رانت‌خواری دست کمی از پدرشان ندارند. تنها فرزند معقول این خانواده، همین آرش است که مقیم فرانسه بوده و در این وطن آشفته بزرگ نشده است!

لطفاً به این نام «فرانسه» و تصویر مثبت ایرانی مقیم فرانسه دقت کنید و بعد به یاد بیاورید که این فیلم تولید مشترک ایران و فرانسه است.
 بگذریم از اینکه این فیلم بیشتر در هواداری از بعثی‌هاست تا رزمندگان ایرانی و آنچه که از فتح خرمشهر به مخاطب (بخوانید مخاطب اروپایی) نشان می‌دهد، التماس تعدادی عراقی‌ مجروح و یک عراقی دو نیم شده به سربازان خشمگین ایرانی است! و نیز بگذریم از آن سکانس تاکسی که بیانات مقام معظم رهبری در حال پخش است! و آن بخش پایانی که به راهپیمایی بیست و پنج خرداد 88 اشاره می‌کند. بگذریم! همین که این فیلم به خانواده‌ی شهدا تا این حد توهین می‌کند، برای ما در قضاوت نهایی کافی است. فقط می‌ماند یک سوال. چرا یک ایرانی باید چنین فیلمی بسازد؟


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 9:32 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


این شعر استعاره ندارد برای او

مولای ما نمونهء دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم
این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است
هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است

"سید حمیدرضا برقعی"


[ پنج شنبه 91/8/11 ] [ 6:31 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]


دعا، آه، اشک ...

ای مهدی فاطمه و ای گمشده دل ها! می دانم کجایی. روزی که همه حاجیان در عرفاتند، تو را جز در عرفات کجا می توان یافت. در کدام گوشه از این صحرای پر از زمزمه به نجوا ایستاده ای. چشمان منتظرم را با نگاهت بنواز و هق هق گلویم را با حضورت آرام کن.

خدایا!


به که واگذارم می کنی؟


به سوی که می فرستی ام؟


به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی برگردانند.


یا به سوی غریبان و غریبه گان تا گره در ابرو بیافکنند

و مرا از خویش برانند؟


یا به سوی آنان که ضعف مرا می خواهند

و خواری ام را طلب می کنند؟


 من به سوی دیگران دست دراز کنم؟

 در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.

ای توشه و توان سختی هایم


[ سه شنبه 91/8/2 ] [ 5:21 عصر ] [ ثانیه ها ] [ نظر ]